چگونه در ایران زنده بمانیم

قصد دارم در این وبلاگ، مطالب پراکنده از مشکلات موجود در ایران را منشتر کنم

چگونه در ایران زنده بمانیم

قصد دارم در این وبلاگ، مطالب پراکنده از مشکلات موجود در ایران را منشتر کنم

اجاره باغ برای برگزاری مهمانی مختلط راحتتر است یا اجاره سالنی برای والیبال به صورت خانوادگی

از دو سال قبل، در یک جمع دوستانه تصمیم گرفتیم تا خانم ها رو با خودمون برای ورزش والیبال همراه کنیم. یکی به این علت که از کم تحرکی دور باشند و دو ساعت ورزش به برنامه هفتگیشون اضافه بشه و یکی اینکه در شادی و تفریحی که داریم، خانم ها هم شریک باشند. به محض مطرح شدن این بحث، به شدت مورد استقبال خانم ها قرار گرفت و به خیال خام خودمون، قرار شد که از هفته بعد این تصمیم رو عملی کنیم.

برای اینکه مزاحمتی برای خانم ها در حین بازی ایجاد نشه، تصمیم گرفتیم تا یک وقت سالن برای این منظور اجاره کنیم. به همین منظور، خوشحال و بی خبر از همه جا به نزدیکترین سالن به محل سکونتمون در مشهد مراجعه کردیم. سالنی که در مالکیت تربیت بندی و در اجاره یک شخص بود. همه چیز به خوبی پیش رفت تا اینکه گفتیم خانواده هستیم. چشمهای مسئول سالن گرد شد و چنان محکم و با غضب گفت نه اصلا نمیشه که انگار قصد انجام گناه کبیره داشتیم. خلاصه که بعد از کلی بحث و گفتگو به نتیجه نرسیدیم. با خودمون گفتیم که مسئول این سالن خیلی آدم متعصب و خشک مذهبیه که این طور برخورد کرد و به سراغ سالن بعدی رفتیم. اما باز هم همان ماجرا و حرف از حراست و بازرسی و مواردی که اصلا برای ما قابل هضم نبود.

تعداد زیادی سالن رو به همین ترتیب سر زدیم و به نتیجه ای نرسیدیم. ظاهرا والیبال خانوادگی یکی از بزرگترین گناهان کبیره در ایران بوده و ما خبر نداشتیم. چون فصل بهار بود و هوا مناسب بود، بیخیال آسایش خانم ها شدیم و تصمیم گرفتیم که در فنس های عمومی بازی کنیم. هر چند که حدس میزدیم ممکنه برخی جوونهای بیکار، مزاحمتهایی برای ما ایجاد کنند. نصف مشهد رو زیر و رو کردیم و هر هفته در یک محله بازی کردیم. زمین آسفالت، نور نامناسب، شلوغی فنسها، بسته نبودن بالای فنسها برای والیبال و موارد دیگه هر هفته باعث آزارمون میشد. با این حال با هر مشقتی که بود این برنامه رو ادامه دادیم تا اینکه به فصل پاییز رسیدیم و به دلیل سرمای هوا نمیشد بازی در فضای باز رو ادامه بدیم.

دوباره تلاش کردیم و به تک تک سالن هایی که میشناختیم سر زدیم تا بلکه بتونیم جایی رو برای فصل سرما اجاره کنیم و به ورزشمون ادامه بدیم. اما هیچ نتیجه ای نداشت و فصل پاییز و زمستان رو نتونستیم بازی کنیم. فصل بهار امسال مجددا بازی در فضای باز رو ادامه دادیم تا به پاییز رسیدیم. باز هم همان برنامه بود و به هر سالنی مراجعه کردیم به چشم مجرم به ما نگاه کردند و به نتیجه ای نرسیدیم تا اینکه بالاخره یک سالن حاضر شد با ما قرارداد ببنده. واقعا شوکه شده بودیم و با خوشحالی و ناباوری قرارداد 6 ماهه بستیم. اولین جلسه به خوبی و خوشی برگزار شد. دومین جلسه هم به همین شکل گذشت. ولی دو روز بعد از جلسه دوم، مسئول سالن با ما تماس گرفت که از حراست، به ما تذکر شدید دادن و توبیخ کردن که چرا با شما قرارداد بستیم. خلاصه قرار شد ما بریم با حراست صحبت کنیم و اونجا هم بعد از دو ساعت و بحث و تماس تلفنی با مسئولین بالاتر و غیره به هیچ نتیجه ای نرسیدیم و سالن کنسل شد و خوشحالی خانم هامون به همون دو جلسه ختم شد.

چند روزی از این قضیه نگذشته بود که یکی از همکلاسی های قدیمم رو توی ساندویچی دیدم. داشتیم حرف میزدیم و حال و احوال میکردیم که گوشیش زنگ خورد و چند دقیقه ای با گوشیش حرف زد و منم ناهارم رو میخوردم. حرفش که تموم شد به من گفت داداشم یه پارتی مختلط میخواد بگیره برای تولدش، باغ سراغ نداری؟ گفتم نه والا من و چه به این حرفا. خندید و گوشیش و باز کرد و به دوستش زنگ زد. "سلام محمود جون - خوبی داداش - تولد رضاس هفته دیگه - یه باغ میخوام - جایی رو سراغ داری ؟ - خب - خب - خب - نه اونجا خوب نیس - خب - خب - خب - خوبه ببین واسه دوشنبه دیگه کدوماشون اوکی میدن بهم خبر بده - فدات - بای". در عرض 5 دقیقه فکر کنم حداقل 10 تا باغ گیر آورد و برنامه سور و سات و نوشیدنی و غیره رو هم ردیف کرد. آخرشم کلی تعارف کرد که پاشو بیا تو هم، چند تا از همکلاسی ها هم هستن و میشناسیشون و از این حرفا.

تا آخر اون روز، همش تو فکرم این بود که ما دو سال برای اجاره یه سالن برای ورزش کردن به هر دری زدیم و نشد، اونوقت این رفیق من، در عرض 5 دقیقه اینقدر باغ بهش پیشنهاد دادن که حیرون مونده بود کدوم رو انتخاب کنه. شعر میرزاده عشقی هم دائما برام تکرار میشد :

بعد از این بر وطن و بوم و برش باید ......ید

به چنین مجلس و بر کر و فرش باید  .....ید

به حقیقت در عدل ار در این بام و در است

به چنین عدل و به دیوار و درش باید ....ید


خدا سایه ی جهل و ریاکاری رو از سر این مملکت برداره

مدیریت بودجه های دولتی

هر ساله دولت بودجه مشخصی رو در اختیار ارگانهای مختلف قرار میده. هر ارگان و یا سازمان، متناسب با برنامه هایی که در پیش داره، بودجه رو تقسیم و استفاده میکنه. این یک روند طبیعی هست که هر ساله اجرا میشه و تا اینجای کار نمیشه بهش ایرادی گرفت. اما یک قانون عصر حجری وجود داره که نکته کار همینجاست.

اگه یک سازمان که بودجه ای خاص براش در نظر گرفته شده، مثلا فرض کنید 30 میلیارد تومان، در پایان سال 2 میلیارد تومان اضافه بیاره نشون دهنده چیه ؟ مدیر تونسته با صرفه جویی، مدیریت هزینه ها یا هر راهکار دیگه ای، کل سال رو با 28 میلیارد تومان جمع کنه. حالا فکر میکنید این سازمان تشویق میشه ؟ خیر

جایزه چنین سازمانی اینه که سال دیگه بودجه اش رو کاهش میدن و وجود این قانون باعث اتفاقات بسیار بدی میشه. چندین و چند نمونه رو به عینه دیدم و موارد زیادی هم شنیدم و شما هم حتما این طور موارد رو سراغ دارید.

یکی از مکالمه هایی که خودم شاهدش بودم :

از اداره کل تماس میگیرن با آقای ایکس

اداره کل :  سلام ایکس جان حالت خوبه ؟

آقای ایکس : ممنون شما چطوری ؟

اداره کل : خیلی تعریفی نیستم. دو ماه مونده به آخر سال، هنوز 600 میلیون داریم تو حساب و موندیم که کجا خرجش کنیم.

آقای ایکس : ایشالا درست میشه. نگران نباش

اداره کل : آره یک کاریش میکنیم. ایکس جان شما تو فلان جا 8000 متر زمین خالی دارین. بیاین 5000 هزار متر در اختیار ما قرار بدین تا یک استخر و مهمانسرا بزنیم. بعد از آماده شدن سه روز در هفته مال ما و 4 روز مال شما. اینجوری هم بودجه ما خرج شده از شرش خلاص شدیم هم شما 4 روز در هفته یه مجموعه جدید در اختیارتون قرار میگیره.

و ادامه ماجرا که نمیگم به کجا ختم شد

مورد دیگه ای که شاهدش بودم، ساخت یک آرم در فضای باز بود. نقشه کار طراحی شده بود و قرار بود با صرف شاید کمتر از 10 میلیون تومن انجام بشه. اما ناگهان سر و کله ستاد خرج بودجه های دولتی پیدا شد و یک آرم ساده رو با میلگردهای فولادی و بتن گرون قیمت ساختند طوری که از پناهگاههای ضد زلزله هم محکم تر شد و البته نکته مهم این بود که نزدیک به 100 میلیون تومان هزینه برداشت.

این قبیل خرج شدن بیت المال در امور بیهوده، در کشور ما خیلی زیاده و متاسفانه به "عرف و رویه" تبدیل شده و این مورد اصلا از نظر هیچکس، یک اشکال به حساب نمیاد. سوء مدیریت در مملکت ما بیداد میکنه و همه مثل کبک سرشون رو توی برف فرو کردن.

مدیر یا کارشناس مدیریت ؟

بزرگترین مشکل مملکت ما، از نظر من سوء مدیریت یا بهتر بگم فقدان مدیریت هست. همونطور که مدیران فله ای انتخاب میشن، تصمیمات مدیریتی هم هیئتی وار گرفته میشه و نتیجه هم کاملا مشخصه. به واسطه شغل و روابطی که داشتم در ارگانهای زیادی رفت و آمد کردم و بارها و بارها دیدم که اشخاص اول مدیر یک مجموعه میشوند و سپس از طریق رابطه یا بدون رابطه مدرک مدیریت در یکی از دانشگاههای غیر حضوری مثل پیام نور میگیرند.

میتونم بگم تقریبا تمام مدیران مملکت ما بر اساس ضابطه انتخاب میشوند و همین ضوابط با تغییر رئیس جمهور، مدیران رو برکنار میکنه. شخصی رو میشناسم که در یک دوره ریاست جمهوری، معاون مدیر کل استان بود و در دوره بعد معلم یک دبستان دور افتاده. شخصی رو میشناسم که تحصیلدار و نامه بر یک اداره بود و در سال بعد مدیر کل یک اداره بزرگ شد. حتما شما هم از این قبیل افراد زیاد میشناسید.متاسفانه ما اهمیت مدیریت رو درک نکردیم و این اولین صدمه رو به ساختار مدیریتی و سپس اقتصاد مملکت میزنه. از این مساله که بگذریم ما اهمیت و ارزش تجربه را هم درک نکردیم و مدیرانی که در یک بخش چند سال تجربه کسب میکنند به یکباره کنار گذاشته میشوند یا به بخشی منتقل میشوند که هیچ تجربه و سر رشته ای از آن ندارند. یاد حرف آقای کفاشیان افتادم که میگفت "روز اول که من اومدم فدراسیون فوتبال، اصلا نمیدونستم فوتبال چی هست".

ما حتی در مدیریت، از نتیجه تجربیات سایر کشورها هم استفاده نمیکنیم. کافیه شما یکی از کتابهای "اصول مدیریت در سازمانها" رو که در دانشگاههای ما تدریس میشه به دست بگیرید و به داخل یک سازمان دلخواه برید. سپس موارد ذکر شده در کتاب رو با روند اجرایی سازمان مقایسه کنید. کشورهای پیشرفته در سطح جهان، سالها وقت و هزینه صرف تحقیق و پژوهش در زمینه های مدیریت، اقتصاد، حسابداری و غیره کردند و الان با به کار بستن بهترین روشها، مردم کشورشون رو در رفاه قرار دادند. چرا تمام استانداردهای حسابداری آمریکائیست ؟ چرا اکثر روشها و نظریه های مدیریت مربوط به آمریکاست؟ چون این کشور، سالها بودجه دولتی خودش رو صرف تحقیق و پژوهش در این زمینه ها کرده و الان از نتیجه این سرمایه گذاری استفاده میکنه. کشورهایی مثل آلمان و ژاپن هم چنین وضعیتی دارند.

در مملکت ما متاسفانه همه چیز صوری است. تحقیقات دانشگاهی و پژوهشگاههای ما اغلب کپی برداری از مقالات و دستاوردهای خارجیست. فروش مقالات و ترجمه پایان نامه به صورت علنی انجام میشود. حق مولف و حمایت از قانون کپی رایت همچنان یک طنز اجتماعیست. در ظاهر مسلمانیم و از بدو تولد، شناسنامه ما با ویندوز دزدی کرک شده از شرکت مایکروسافت صادر میشود و از همان ابتدا، حرام وارد زندگی ما میشود. آمارهای ریاست جمهوری و اشتغال و خودکفایی و مهندسین 100درصد بومی هم که برای همه مردم خنده دار هستند. همه به صوری بودن عادت کرده ایم.

وزارت دارایی از شرکت ها و واحدهای تجاری مالیات اخذ میکند و به دنبال کوچکترین بهانه برای جریمه کردن و کشیدن رس شماست. این کار باعث ورشکستی و بدهکاری و تعطیل شدن مراکز و بیکاری افراد زیادی شده که در سالهای اخیر همه شاهد آن بودیم. اما مقوله آموزش که جزء وظایف این وزارتخانه است به طور کلی فراموش شده. به جای فرستادن بازرسهایی که مثل داروغه به جمع کردن مالیات بیشتر میپردازند، میتوان مشاورینی فرستاد که شرکتها را در مراحل کار راهنمایی کنند و باعث رونق کسب و کار آنها شوند. متاسفانه درک این موضوع که پیشرفت بنگاههای تجاری باعث بهبود اقتصاد مملکت شده و به تبع آن میزان مالیات جمع آوری شده نیز افزایش خواهد یافت، برای مسئولین ما بسیار سخت است. هر مسئولی در هر پستی که باشد تنها به دوره حضور خود می اندیشد و به فکر آماریست که باید ارائه دهد نه نتیجه نهایی کار. دلیل انحصار خودرو و کمکهای کلان دولت به شرکتهای خودرو سازی چیست ؟ جواب ساده است : آمار بیکاری در دوره ریاست جمهوری.

امیدوارم روزی برسد که دین وحزب و ژن و سیاست در مدیریت کشور تاثیرگذار نباشند و انتخاب مدیران تنها بر اساس علم، تجربه، استعداد و منافع ملی انتخاب شوند.